بی همتا
بی همتا
ای به داد من رسیده تو روزای خود شکستن
ای جداغ مهربونی تو شبهای وحشت من
ای تبلور حیقت در لحظه های خود شکستن
تو منو از شب گرفتی تو منو دادی به خورشید
اگه باشی یا نباسشی واسه من یه تکیه گاهی
واسه من که خیلی غریبم تو رفیق جون پناهی
ناجی عاطفه ای من شعرم از تو جون گرفته
رگ خشک بودن من از تو خون گرفته
اگه مدیون تو باشم اگه از تو باشه جونم
قدر اون لحظه نداره که منو دادی نشونم
اگه باشی یا نباسشی واسه من یه تکیه گاهی
میون این همه دشمن تو رفیق جون پناهی
من یه سطرم
نه مریدم نه مرادم
نه گناه شب هرز و شب تارم
نه شرابم، نه شر و شور جوانی
من نه بازیچه آن بلهوسانم
من یه سطرم
سطری از متن زمینم
که به جوهر شدم آلوده دنیا
به خرابات شدم شهره و در میکده مستانه وتنها
من نچیدم ز هوس سیب، از باغ تمنّا
من نیالوده ام این عرصه و این دامن صد چین شبانگاه
من دامادم که به عروس طبیعت شده مدیون
من خطایم!
که به خطِّ لبِ آن عشوه هر جایی بی نام شدم واله وشیدا
من گناهم؟ !
گُنهی از سر تقصیر دگرها!!
اونی که میخاستی تو غبارا گم شد
مرغی شد و بشت حصارا گم شد
اسم تو رو رو بال مرغا نوشت
رو کنده ی سبز درختا نوشت
یه روز که بارون میومد بهش گفت
یه روز دیگه رو موج دریا نوشت
دریا با موجاش اونو از خودش روند
مرغ هوا گم شد و اونو گریوند
باد اومد تو جنگل ها قدم زد
اسم تو رو از همه جا قلم زد
ببین جدایی چه به روزش اوورد
چه سرنوشتی که براش رقم زد
از ته ِ جادّه اومدم، پاي پياده اومدم
براي دزديدن ِتو، ساده ي ساده اومدم!
عاشقت ُ آواره کن! فقط بهم اشاره کن!
غم ِ دل ديوونه ي اسير ِ ما رُ چاره کن!
بيا تا شهر ِ دل ِ من، قفط خودم ُ خودت!
بگو غريبه ها برن، فقط خودم ُخودت!
کسي سراغمون نياد، فقط خودم ُ خودت!
هيشکي جُدايي ر ُ نخواد، فقط خودم ُ خودت!
يه سر به خواب ِ من بزن! فقط تويي تو فکر ِ من!
بگو برام! بگو برام، چه رنگي ِ عاشق شدن؟
بگو ستاره نباشه، که برق ِ چشمات ُ دارم!
براي سر رسيدنت، ثانيه ها ر ُ مي شمارم!
بيا بريم يه جاي دور، فقط خودم ُ خودت!
يه جاي پَرت ِ سوت ُ کور، فقط خودم ُ خودت!
روي زمين ُ آسمون، فقط خودم ُ خودت!
هيشکي نباشه بينمون، فقط خودم ُ خودت!?
Design By : Mihantheme |